مکاتب و رویکرد روانشناسی
با ظهور روانشناسی به عنوان یک علم مستقل از زیستشناسی و فلسفه بحث و مطالعه رفتار، فرآیندهای ذهنی آغاز شد. مکاتب و رویکرد های مختلفی آمدند تا به این موضوعات بپردازند. مکاتب روانشناسی نظریهها و دیدگاههای متمایزی در مورد ذهن و رفتار انسان بیان کردند. در ادامه به برخی از مهمترین مکاتب روانشناسی میپردازیم.
مهم ترین مکاتب روانشناسی
روانشناسی به عنوان یک علم پژوهشی، از ابتدای تأسیس خود تا به امروز تحت تأثیر تفکرات و مکاتب مختلف قرار گرفته است. این مکاتب نظریاتی راجع به رفتار و اختلالات روانی انسانها ارائه میدهند. هر یک از این مکاتب تلاش داشتهاند تا به پاسخگویی به سوالات پیچیدهتر دربارهٔ عوامل مؤثر بر رفتار و ذهن انسانها بپردازند.
رویکرد زیست شناختی
یکی از مکاتب روانشناسی رویکرد زیستشناختی یا نوروسایکولوژی به مطالعه تأثیرات عوامل زیستی، مخصوصاً عملکرد مغز، بر رفتار و فرآیندهای روانی انسان میپردازد. در این مکتب روانشناسی، فهم از عملکرد مغز و سیستم عصبی در تولید رفتارها و تجربیات انسان مورد توجه قرار میگیرد. این مکتب بهطور عمده بر تحلیل تأثیرات نورونها (سلولهای عصبی)، نوروترانسمیترها (مواد شیمیایی که انتقال اطلاعات بین نورونها را تسهیل میکنند)، ساختارهای مغزی و سیستمهای عصبی مرتبط با رفتار انسان تمرکز دارد. مکتب زیستشناختی درک بهتری از ارتباط میان عوامل زیستی و روانشناختی ارائه میدهد و به مطالعه حیوانات، حافظه، احساسات و بیماریهای عصبی انسان میپردازد.
رویکرد ساختار گرایی
مکتب ساختارگرایی (Structuralism) یک مکتب روانشناسی است که در اوایل تشکیل روانشناسی به عنوان یک علم مستقل شکل گرفت. این مکتب توسط ویلهلم وونت بنیانگذاری شد و تأکید داشت که میتوان با تجزیهوتحلیل اجزای اساسی تجربهها و درک نقش عوامل تشکیلدهنده در فهم رفتار و ذهن انسانی را داشت. به عبارت دیگر، وونت به دنبال شکستن تجربههای پیچیده به اجزای سادهتر برای بهبود فهم از رفتار و تجربه انسان بود.
مکتب ساختارگرایی در ابتدای تاریخ روانشناسی تأکید داشت که تجربههای درونی و خارجی را میتوان به عناصر اساسی مثل احساسات، ادراکها و تفکرات تجزیه و تحلیل کرد. وونت با استفاده از روشهای آزمایشی و مشاهدهای، سعی داشت تا به دقت عناصر این تجربهها را شناسایی و تجزیه و تحلیل کند.
مکتب روانکاوی
مکتب روانکاوی (Psychoanalysis) به مکتب روانشناسی اشاره دارد که بیشتر با نام زیگموند فروید، پدر و بنیانگذار روانکاوی، مرتبط است. این مکتب در تلاش است تا به عمق ناخودآگاه انسان وارد شود تا نقش انگیزه ناخودآگاه در تعیین رفتار و تجربه انسان را بررسی کند. روانکاوی به عنوان یک مکتب روانشناسی فهم عمقی و تفسیر ناخودآگاه، تاثیرات ناخودآگاه بر رفتار، علایق، رویاها و نگرشهای انسان را مورد مطالعه قرار میدهد.
نظریههای فروید در مورد ساختار شخصیت (شامل idیا نهاد، ego و یا من و super egoیا فرامن)، مراحل رشد جنسی، نقش رویاها، انتقال و مکانیسم های دفاعی میباشد. روانکاوی به دنبال روشهای تحلیلی است تا به شناخت عمقی از پیچیدگیهای ذهنی انسان دست یابد. برخی از اصول اساسی این مکتب روانشناسی:
- نقش انرژی مرگ و زندگی
- انگیزههای ناخودآگاه در تعیین رفتار
- تأثیر تجربیات کودکی
- تفسیر رویا
- نمادها
- فشار های نهاد و سوپر ایگو بر من
مکتب رفتارگرایی
مکتب رفتارگرایی (Behaviorism) به مکتبی از روانشناسی اشاره دارد که به تحلیل و مطالعه رفتارهای مشهود و قابل رویت انسان و حیوان میپردازد. این مکتب در دهه ۱۹۱۰ و ۱۹۲۰ توسط روزنتال واتسون و بی. اف. اسکینر توسعه یافت و اصول و رویکردهای آن تا امروز تأثیرگذار است. مکتب رفتارگرایی باور دارد که رفتارها و واکنشها انسان به محیط اطراف او نتیجه تجربهها و انگیزههای خارجیاش هستند.
این رویکرد از مفهوم ناخودآگاه و عوامل درونی در تعیین رفتار انسان کمک نمیگیرد و به جای آن، تأکید بر تغییر و کنترل رفتار از طریق تقویت و تنبیه میگذارد. اساس این مکتب روانشناسی تقویت (Reinforcement) است. این به این معناست که وقوع یا عدم وقوع یک واکنش مشاهدهپذیر میتواند باعث تقویت یا تضعیف آن واکنش در آینده شود. این مکتب به اصول پاداش و مجازات برای کنترل و ترغیب به رفتارها تأکید دارد.
مکتب اگزیستانسیالیسم
مکتب وجودی گرا به بررسی مسائل مرتبط با وجود انسان، معنای زندگی، مرگ، آزادی و مسائل اخلاقی میپردازد. این مکتب تأکید دارد که انسان در مواجهه با بیمعنایی و عدم قطعیت در زندگی قرار دارد و تصمیمگیریهای اخلاقی و انتخابهای فردی میتوانند معنای وجود را شکل دهند. مکتب اگزیستانسیالیسم در روانشناسی بر تأثیر فرآیندهای درونی انسان نیز تاکید دارد. مسائلی مانند شناخت خود، تصمیمگیریها، انتخابها و تحمل بیمعنایی در زندگی انسان به عنوان موضوعات مهمی در این رویکرد محسوب میشوند.
این رویکرد روانشناسی به عنوان یک افق نظری و مبنای تفسیری در رواندرمانی و مشاوره نیز مورد استفاده قرار گرفته است. به وسیله مفاهیمی مانند مسئولیت شخصی، آزادی، معنای وجود و تصمیمگیریهای اخلاقی، این مکتب به افراد کمک میکند تا به فهم عمیقتری از وجود و مسائل زندگیشان دست یابند و به تغییر و بهبود شخصیت و زندگیشان بپردازند.
مکتب گشتالت
مکتب گشتالت (Gestalt Therapy) یکی از رویکرد روانشناسی است که توسط فریدریش پرلز (Fritz Perls) و همکارانش توسعه داده شد. این مکتب در دهه ۱۹۴۰ به وجود آمد و به منظور تغییر و بهبود رفتارها و تجربیات انسان به کار میرود. رویکرد گشتالت به فهم عمیقتر از تجربیات فرد و همچنین ارتباط بین انسان و محیط اطرافش توجه دارد.
اصول اساسی مکتب گشتالت شامل مفاهیمی مانند “تمرکز بر حال”، “کار با ادراکات و احساسات” و “تمرکز بر واقعیت درمانی” میشوند. این مکتب تأکید دارد که تجربههای فعلی و حال حاضر، احساسات فرد، تغییرات جسمانی و نحوه تعامل با دیگران در زمان حال اهمیت دارند و به این وسیله افراد را به توجه به زندگیشان در لحظههای فعلی ترغیب میکند.
رویکرد انسانگرا
مکتب انسانگرایی (Humanistic Psychology) یک جریان مهم در تاریخ روانشناسی است که تأکید بر ارزش و بالندگی انسان و تمرکز بر جوانب مثبت و توانمندیهای انسانی دارد. این مکتب در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ توسط راجرز، ماسلو و دیگر روانشناسان توسعه یافته است. این رویکرد روانشناسی باور دارد که انسان دارای اشتیاق به خودشناسی، رشد شخصی و تحقق خود است، اهمیت بالایی به خودباور، خودانگیختگی و احترام به خود اختصاص میدهد. این مکتب به رشد ذات انسانی، بهبود روابط اجتماعی و ایجاد معنا و هدف در زندگی انسان توجه دارد.
رویکرد شناختی
مکتب شناختی (Cognitive Psychology) یکی از مکاتب روانشناسی است که بر مطالعه فرآیندهای شناختی انسان از جمله تفکر، حافظه، ادراک، یادگیری و مسائل مرتبط با فهم و تفسیر اطلاعات تمرکز دارد. این مکتب در دهه ۱۹۶۰ شکل گرفت و تاثیر زیادی بر توسعه روانشناسی داشته است. مکتب شناختی به اصولی مبتنی بر پردازش اطلاعات در ذهن انسان توجه دارد.
این مکتب باور دارد که انسان به عنوان یک پردازنده اطلاعات عمل میکند و عملکردهای شناختی درک و فهم جهان اطراف او را متحول میکنند. برای مثال، توجه به نحوه پردازش اطلاعات در حافظه و نحوه تصمیمگیری، انتخاب و حل مسائل از موضوعات اصلی مکتب شناختی است. روشهای تحقیقی مکتب شناختی از آزمایشهای روانسنجی و مشاهدههای علمی تا استفاده از تکنولوژیهای پیشرفته مانند عصبتصویربرداری (fMRI) برای مطالعه فعالیتهای مغزی در زمان انجام وظایف شناختی متنوع است.
رویکرد طرحواره درمانی
رویکرد طرحواره درمانی (Schema Therapy) یک روش درمانی روانشناختی است که زیر مجموعهی مکتب شناختی محسوب میشود و بر اساس نظریههای طرحوارهها توسعه یافته است. این مکتب توسط جفری یانگ (Jeffrey E. Young) و همکارانش ابتدا در دهه ۱۹۸۰ معرفی شد و به منظور درمان اختلالات روانی مانند افسردگی مزمن، اضطرابهای مختلف، اختلالات شخصیتی و اختلالات روابط مورد استفاده قرار میگیرد.
این مکتب بر این اصل تأکید دارد که طرحوارهها (Schema)، الگوهای مصرف انرژی و تفکری از تجربیات نخستین در زندگی انسان هستند که به شکل ناخودآگاهی در ذهن تشکیل میشوند. این طرحوارهها ممکن است از تجربیات ناخواسته یا تجربههای منفی نخستین مشتق شوند و در زمانهای بعدی تاثیر منفی بر رفتار، احساسات و افکار فرد داشته باشند.
هدف اصلی این رویکرد روانشناسی، شناسایی طرحوارههای غیرسالم و مضر و تغییر آنها به طرحوارههای سالم و سازنده است. این فرآیند به وسیله ترکیب مختلفی از تکنیکهای روانشناسی انجام میشود از جمله تکنیکهای مشاهده، تفسیر، تحلیل انتقال و انتقال متقابل (احساسات و روابط غیرحرفهای درمانگر)، تمرینات عاطفی و تمرینات رفتاری.
نتیجه گیری
در این مقاله، تاریخچه و مکاتب روانشناسی به تفصیل مورد بررسی قرار گرفتهاند. این مکاتب شامل انواع متنوعی از دیدگاهها و رویکردها در روانشناسی هستند. از رویکرد روانشناسی مانند روانکاوی، شناختی، ساختارگرایی، انسانگرایی، رفتارگرایی و صنعتی سازمانی و غیره برای تبیین رفتارها، تجربیات و وجود انسان استفاده میشود. این مکاتب روانشناسی از جنبههای مختلف به مفاهیم روانشناختی نگریستهاند، از اگزیستانسیالیسم و تفکر شناختی گرفته تا تأثیرات ناخودآگاه و عوامل محیطی در رفتارها و روان انسان. هر رویکرد با دیدگاه و رویکرد خاص خود به فهم و تفسیر وجود انسان پرداخته است. ما در نورسین میخواهیم شما را به زبان ساده با علم روانشناسی آشنا کنیم.